عشق چیست؟ بررسی کامل از دیدگاه روان‌شناسی، تکامل و نظریه استرنبرگ


عشق چیست؟

اولین بار این واژه را نه در کلاس‌های علمی و نظریات فیلسوفان، بلکه در شعرها و قصه‌ها شناختم؛ واژه‌ای شیرین و پررمز و راز که گاهی عامل رنج بود و گاهی دوای هر درد. یادم هست حدود پنج سال پیش شعری خواندم که آن روزها فکر می‌کردم بهترین تعریف عشق است:

«عشق آن است که یوسف بخورد شلاقی

درد آن تا مغز و سرِ جانِ زلیخا برود»

آن زمان باور داشتم همین چند سطر می‌تواند معنای عشق را در دل خود جا دهد. تا اینکه کتاب روانشناسی فرگشتی را مطالعه کردم، در آنجا اینطور برداشت کردم که عشق با آن  همه سر و صدا و پیچیدگی درنظر روانشناسی فرگشتی یک فریب است! فریبی که باعث میشود دو نفر احساس کنند نیمه گم شده هم دیگر هستند برای رسیدن به همدیگر ریسک ها و هزینه های گزافی بدهند تا درنتیجه همه این هزینه ها تنی بر تنی بغلتد و نتیجه اش تولید مثل و بقا باشد! آری روانشناسی فرگشتی باعث شد که سیلی بزرگی متحمل بشوم، و عشق را یک فریب بدانم که قرار است مکانیسمی باشد برای تولید مثل و درنتیجه بقای انسان! اما بازهم بعد ها با مطالعه کتاب های متنوع و نظریات گوناگون متوجه شدم که هر کدام از نظریات و صحبت ها یک عینک برای نگاه کردن به عشق است، نه همه‌ی آن. اگر عشق را اقیانوسی بی‌کران بدانیم، هر نظریه به تنهایی پیمانه‌ای کوچک از آن را در دست دارد. در این یادداشت عشق را از دریچه‌ی روان‌شناسی بررسی میکنیم؛ جایی که احساس، تجربه و علم در کنار هم تصویری روشن‌تر از عشق به ما نشان می‌دهند.

عشق به مثابه یک احساس پیچیده یا فریبی زیستی؟

عشق از نگاه علم: احساسی پیچیده یا فریبی زیستی؟

در روان‌شناسی، عشق را احساسی پیچیده می‌دانند؛ ترکیبی از محبت عمیق، صمیمیت، اعتماد، مراقبت، جذابیت و دلبستگی. تصور کن: عشق مثل یک موسیقی است که نت‌هایش در طول زمان تغییر می‌کند گاهی آرام و پایدار، گاهی پرشور و طوفانی. با وجود پژوهش‌های بی‌شمار، هنوز عشق به طور کامل رمزگشایی نشده. آیا عشق یک پدیده‌ی زیستی است، مثل غریزه‌ای که در DNAمان حک شده؟ یا محصولی فرهنگی، ساخته‌ی داستان‌ها و باورهای جامعه؟ پاسخ، احتمالاً جایی در میانه است. هورمون‌ها مثل اکسی‌توسین و دوپامین نقش بزرگی بازی می‌کنند آن‌ها هستند که وقتی کسی را دوست داریم، جهان را زیباتر نشان می‌دهند. اما فرهنگ هم دست دارد؛ شیوه‌ی ابراز عشق در یک جامعه‌ی شرقی با غربی فرق می‌کند، مثل دو نقاشی متفاوت از یک منظره.

جالب‌تر اینکه، برخی روان‌شناسان فرگشتی عشق را نوعی «فریب تکاملی» می‌بینند. از این دیدگاه، تمام این شور و اشتیاق عمیق، فقط یک ترفند طبیعت است تا ما را به سمت پیوند با دیگری بکشاند، رابطه بسازیم و در نهایت، نسل را ادامه دهیم. فکر کن: آن دلهره در معده، آن بی‌خوابی‌های شبانه، همه برای بقای گونه طراحی شده‌اند. اما آیا این عشق را کوچک می‌کند؟ نه، بلکه عمقش را بیشتر نشان می‌دهد. عشق رمانتیک در همه‌ی فرهنگ‌ها وجود دارد، این نشانه‌ای از ریشه‌های زیستی عشق است ولی با این حال، شیوه‌ی تجربه‌اش از عشق‌های آتشین هالیوودی تا پیوندهای آرام سنتی به فرهنگ ، محیط و تجربیات شخصی‌مان بستگی دارد. زیست شناسی بذر عشق را در وجودمان میکارد، اما  این فرهنگ،محیط و تجربه هایمان است که به آن رنگ و لعاب میبخشد و به آن شکل میدهد. در ادامه به شش نظریه در باب عشق میپردازیم که همه آنها در کنار هم، دید زیبا و عمیقی از عشق به ما میدهند:

سه نظریه در باب عشق

1. نظریه‌ی مثلثی عشق از رابرت استرنبرگ

حالا بیایید عمیق‌تر شویم و به یکی از زیباترین نظریه‌ها در روان‌شناسی عشق نگاهی بیندازیم: نظریه‌ی مثلثی عشق، ارائه‌شده توسط رابرت جی. استرنبرگ. استرنبرگ، روان‌شناس آمریکایی و استاد دانشگاه کرنل، که سال‌ها روی هوش و روابط انسانی کار کرده، این نظریه را در سال ۱۹۸۶ معرفی کرد. او عشق را نه یک احساس ساده، بلکه ساختاری پویا می‌دید مثل یک مثلث که هر ضلعش بخشی از معمای حس ها و شناخت های عشق را حل می‌کند. تجربیات شخصی‌اش، از روابط واقعی تا مشاهده‌های علمی، او را به این دیدگاه رساند: عشق ترکیبی از سه عنصر بنیادین است: صمیمیت، شور و تعهد.

تصور کن این مثلث را:

ضلع صمیمت:

تا حالا شده کنار کسی باشی و حس کنی انگار تمام دیوارهای دنیا فروریخته است؟ انگار میتوانی خود واقعی ات را، با همه ترس ها ،آرزوها  بدون ترس از قضاوت شدن، یا آسیب دیدن نشان بدهی؟ این همان صمیمت است.

زوجی را در نظر بگیرید که بعد از یک روز طولانی و طاقت فرسا کنار هم چای میخورند. یکی از آنها میگوید: امروز حس میکردم دیگه همه چی برام بی معنی و سخت شده! چند بار حتی فکر خودکشی کردم اینقدر که بهم فشار اومد......

همسرش دست او را میگیرد و بدون هیچ قضاوتی فقط گوش فرا میدهد و علاقه مند است که بشنود و به قول شاعر میگوید: بگو هر آنچه که در دل داری، اینجا دلداری برای شنیدن داری....

بله صمیمت این است،نه آنقدر پر سر و صدا مثل شور و نه آنقدر سنگین مثل تعهد بلکه آرام است و عمیق ، در واقع بستری برای تسکین پیدا کردن و رشد رابطه فراهم میکند و به قول استرنبرگ :صمیمت مثل خاک حاصل خیز است،عشق بدون آن نمیتواند رشد کند.

 ضلع شور: شور، همان لحظه‌ای است که نگاه ما به کسی می‌افتد و گویی قلب مان میخواهد از سینه بیرون بیاید از شدت تپش، زمان می ایستد و گویی زندگی به قبل و بعد از دیدن آن شخص تقسیم میشود. رابرت استرنبرگ، در نظریه‌ی مثلثی عشق، شور را جرقه‌ای می‌داند که آتش عشق را روشن می‌کند؛ ترکیبی از کشش جسمانی و هیجان عاطفی که انسان را به سوی دیگری می‌کشاند. این احساس، فراتر از واکنش‌های زیستی است و در عین حال با هورمون‌هایی مانند دوپامین همراه است که مغز را غرق لذت می‌کنند.

با وجود پایه‌های زیستی، شور بیش از هر چیز، اشتیاقی درونی برای نزدیکی و پیوند با دیگری است. آلن دوباتن درکتاب "How To Think More About Sex" می‌گوید: جذب ما تنها به جسم معشوق، محدود نمی‌شود؛ بلکه در وجود او چیزی می‌یابیم که گویی بخشی از خود ماست و ما را کامل‌تر می‌کند. این احساس گاهی لحظه‌ای و گذراست، اما گاهی می‌تواند مسیر زندگی انسان را تغییر دهد.

با این حال، شور به تنهایی پایدار نیست. بدون صمیمیت و تعهد، این آتش دیر یا زود فرو می‌نشیند؛ همان‌طور که عشق‌های پرهیجان و گذرا پس از مدتی خاموش می‌شوند(شنیدیم که میگویند، عشق در نرسیدن است و وقتی میرسیم تمام میشود! در واقع عشق را در این جمله به همین یک ضلع میتوان گفت محدود کردند). بنابراین شور، آغاز یک ماجراست و نه تمام ماجرا؛ شعله‌ای که اگر با عمق(صمیمت) و ثبات(تعهد) همراه شود، می‌تواند پایه‌ی عشقی پایدار و معنادار گردد..

 ضلع تعهد: تعهد، ستون عشق است. رابرت استرنبرگ در نظریه‌ی مثلثی عشق، تعهد را به‌عنوان تصمیم و تلاش آگاهانه برای حفظ رابطه می‌داند. تعهد یعنی انتخاب مداومِ کنار هم بودن، حتی وقتی شور فروکش کرده یا سختی‌ها پدیدار شده‌اند.

جان گاتمن، در کتاب «هشت قرار عاشقانه»، تعهد را این‌گونه تعریف می‌کند: ویژگی‌ای که می‌توان در طول روز بارها انتخابش کرد. حتی وقتی خسته‌ایم، بیش از حد کار کرده‌ایم یا تحت استرس هستیم، می‌توانیم متعهد باشیم. تعهد به معنای نادیده گرفتن جذابیت کسانی است که از کنارمان می‌گذرند و انتخاب مداوم رابطه با شریک زندگی‌مان است.

 

تعهد عشق را به ثبات و دوام می‌رساند و اجازه می‌دهد شور و صمیمیت در بستر زمان رشد کنند. بدون تعهد، حتی شدیدترین شورها و عمیق‌ترین صمیمیت‌ها ممکن است ناپایدار بمانند. این همان ریشه‌ای است که عشق را در خاک زندگی واقعی محکم نگه می‌دارد و آن را از شعله‌ای گذرا به درختی پرثمر تبدیل می‌کند.

نکته: قبل از معرفی هشت نوع عشق، مهم است بدانیم که غلظت هر سه ضلع مثلث عشقشور، صمیمیت و تعهدنباید صفر و صدی دیده شود. این عناصر را باید به‌صورت طیفی و نسبی در نظر گرفت؛ شدت و حضور هر کدام می‌تواند در طول زمان تغییر کند و ترکیب متفاوت آن‌ها شکل‌های متنوع عشق را می‌سازد.

با توجه نظریه استرنبرگ هشت نوع عشق را میتوان تعریف کرد:

۱. عشق کامل (Consummate Love)

شامل شور، صمیمیت و تعهد است و کامل‌ترین شکل عشق محسوب می‌شود. رابطه‌ای است که هم جذابیت عاطفی دارد، هم نزدیکی و صمیمیت، و هم پایه‌ی پایدار برای آینده.

۲. عشق رمانتیک (Romantic Love)

شامل شور و صمیمیت است، اما تعهد در آن ضعیف یا موقتی است. عاشقانه‌ای پرهیجان و عاطفی که گاهی زود آغاز و گاهی زود به پایان می‌رسد.

۳. عشق صمیمانه (Companionate Love)

ترکیبی از صمیمیت و تعهد است، اما شور شدید ندارد. رابطه‌ای عمیق و پایدار که بیشتر بر دوستی و همراهی بلندمدت بنا شده است.

 

۴. عشق احساسی (Fatuous Love)

شامل شور و تعهد است، اما صمیمیت کم یا ضعیف است. معمولاً روابطی عجولانه و پرشور که بدون شناخت کامل شکل می‌گیرند.

۵. عشق خالصانه (Infatuated Love)

فقط شور دارد و تعهد و صمیمیت در آن وجود ندارد. اغلب هیجانی و گذراست؛ مانند عشق یک‌طرفه یا شهوت شدید.

۶. عشق خالصانه صمیمی (Empty Love)

فقط تعهد دارد و شور یا صمیمیت کم یا غایب است. این عشق معمولاً در روابطی دیده می‌شود که برای حفظ رابطه ادامه پیدا می‌کنند، بدون جذابیت یا نزدیکی احساسی.

۷. عشق رفاقتی (Liking / Friendship)

فقط صمیمیت دارد و شور و تعهد در آن نیست. رابطه‌ای بر پایه‌ی اعتماد، احترام و نزدیکی عاطفی، بدون جذابیت شدید یا الزام پایدار.

۸. عشق هیچ‌چیز (Nonlove)

شور، صمیمیت و تعهد ندارد. روابطی هستند که تنها برخورد سطحی یا روزمره‌اند و هیچ عنصر عاطفی یا پایدار در آن‌ها دیده نمی‌شود.

با آگاهی از نظریه استرنبرگ می‌توانیم رابطه‌مان را بهتر بشناسیم؛ یعنی بفهمیم کدام ضلع‌های مثلث عشق در آن پررنگ یا کم‌رنگ‌اند و رابطه در کدام یک از هشت دسته جای می‌گیرد. این شناخت، نقطه‌ی شروعی است برای اقدام عملی و بهبود کیفیت رابطه‌ای که در آن هستیم.

 

2. نظریه دلبستگی در عشق: چارچوبی برای درک روابط عاشقانه

نظریه دلبستگی، که ابتدا توسط جان بالبی و مری آینزورثبرای تبیین پیوندهای عاطفی کودکان با مراقبان اصلی‌شان توسعه یافت، در سال ۱۹۸۷ توسط سیندی هازان و فیلیپ شیور پژوهشگران دانشگاه دنور، به حوزه روابط عاشقانه بزرگسالان گسترش یافت. این نظریه میگوید که عشق رمانتیک یک فرآیند زیست‌اجتماعی است که شباهت زیادی به مکانیزم‌های دلبستگی کودکان به والدین یا مراقبانشان دارد. بر اساس این دیدگاه، سبک‌های دلبستگی که در کودکی شکل می‌گیرند، در بزرگسالی تداوم یافته و بر نحوه برقراری، حفظ، و تجربه روابط عاشقانه تأثیر می‌گذارند. در ادامه  به بررسی ریشه‌ها، سبک‌های دلبستگی، تأثیرات آن‌ها بر روابط عاشقانه، کاربردها، و محدودیت‌های این نظریه می‌پردازیم.

سبک‌های دلبستگی در روابط عاشقانه

هازان و شیور بر اساس دو بعد اصلی، یعنی اضطراب دلبستگی (نگرانی درباره طرد شدن یا عدم پذیرش) و اجتناب دلبستگی (میزان راحتی یا ناراحتی در صمیمیت و وابستگی)، سبک‌های دلبستگی را در روابط عاشقانه به شرح زیر دسته‌بندی کردند:

1. دلبستگی ایمن (Secure Attachment)

   افراد با این سبک دلبستگی در روابط عاشقانه احساس راحتی و امنیت می‌کنند. آن‌ها اعتماد به نفس بالایی دارند، از صمیمیت نمی‌ترسند، و تعادل سالمی بین وابستگی و استقلال برقرار می‌کنند. این سبک معمولاً نتیجه مراقبت‌های پایدار و پاسخ‌گو در کودکی است

   در روابط عاشقانه: این افراد روابط پایدار و رضایت‌بخشی دارند، به شریک خود اعتماد می‌کنند، و در مواجهه با تعارض‌ها به شیوه‌ای سازنده عمل می‌کنند. برای مثال، آن‌ها در بحث‌ها به‌جای پرخاشگری یا دوری، گفت‌وگوی باز و صادقانه را ترجیح می‌دهند.

2. دلبستگی اضطرابی-دل‌مشغول (Anxious-Preoccupied Attachment

   افراد با این سبک نگران طرد شدن یا عدم پذیرش هستند و نیاز شدیدی به تأیید و توجه شریک خود دارند. این سبک اغلب نتیجه مراقبت‌های ناسازگار در کودکی است. 

   در روابط عاشقانه: این افراد ممکن است بیش از حد به شریک خود وابسته شوند و رفتارهای چسبنده یا کنترل‌گر نشان دهند. برای مثال، اگر شریکشان پاسخ پیام را دیر بدهد، ممکن است احساس ناامنی کرده و واکنش‌های احساسی شدیدی نشان دهند.

3. دلبستگی اجتنابی-بی‌اعتنا (Dismissive-Avoidant Attachment

   افراد با این سبک از صمیمیت عاطفی دوری می‌کنند و ارزش زیادی برای استقلال قائل‌اند. آن‌ها اغلب احساسات خود را سرکوب کرده و از وابستگی اجتناب می‌کنند، که معمولاً نتیجه مراقبت‌های سرد یا بی‌توجه در کودکی است. 

   در روابط عاشقانه: این افراد ممکن است دوری عاطفی نشان دهند، از تعهد بلندمدت اجتناب کنند، و شریک خود را بیش از حد وابسته ببینند. برای مثال، ممکن است در برابر ابراز احساسات عمیق شریک خود احساس ناراحتی کنند.

4. دلبستگی اجتنابی-ترسان (Fearful-Avoidant Attachment

   این سبک ترکیبی از اضطراب و اجتناب است. افراد همزمان خواستار صمیمیت هستند و در همان حال از آن میترسند، زیرا نگران طرد شدن یا آسیب دیدن هستند. این سبک معمولاً نتیجه تجربیات آسیب‌زا در کودکی است.

   در روابط عاشقانه: این افراد رفتارهای متناقضی نشان می‌دهند، مانند نزدیک شدن به شریک و سپس دوری ناگهانی. برای مثال، ممکن است یک روز بسیار صمیمی باشند و روز بعد به دلیل ترس از آسیب، فاصله بگیرند.

تأثیر سبک‌های دلبستگی بر روابط عاشقانه

سبک دلبستگی افراد بر جنبه‌های مختلف روابط عاشقانه تأثیر می‌گذارد، از جمله:

·      ارتباط و حل تعارض: افراد با دلبستگی ایمن در حل تعارض‌ها مهارت دارند و به‌صورت باز و سازنده با شریک خود گفت‌وگو می‌کنند. در مقابل، افراد اضطرابی ممکن است بیش از حد احساسی شوند، و افراد اجتنابی ممکن است از بحث فرار کنند.

·      رضایت از رابطه: زوج‌هایی که هر دو دارای دلبستگی ایمن هستند، معمولاً رضایت بیشتری از رابطه خود گزارش می‌کنند. ترکیب سبک‌های ناایمن (مانند اضطرابی و اجتنابی) می‌تواند به روابط پرتنش منجر شود.

·      انتخاب شریک: افراد ممکن است به‌طور ناخودآگاه شریک‌هایی را انتخاب کنند که با الگوهای دلبستگی کودکی‌شان سازگار است، که گاهی چرخه‌های ناسالم ایجاد می‌کند.

نظریه دلبستگی هازان و شیور چارچوبی قدرتمند برای درک پویایی‌های روابط عاشقانه ارائه می‌دهد. این نظریه نشان می‌دهد که تجربیات کودکی چگونه بر نحوه عشق ورزیدن، اعتماد، و تعامل با شریک عاشقانه تأثیر می‌گذارند. با شناخت سبک‌های دلبستگی(میتوانید با کمک گرفتن از یک مشاور و یا انجام آزمون سبک دلبستگی دید خوبی نسبت به سبک دلبستگی خود بگیرید و به سمت ایمن بودن حرکت کنید) افراد می‌توانند روابط سالم‌تری بسازند و با کمک مشاوره به سمت دلبستگی ایمن‌تر حرکت کنند. این نظریه نه تنها در روان‌شناسی، بلکه در زندگی روزمره زوج‌ها نیز کاربردهای عملی فراوانی دارد.

عشق در روان‌شناسی تکاملی

چه چیزی باعث می‌شود عاشق شویم؟ سرنوشت؟ جادوی کشش دل‌ها؟ یا فقط زیبایی ظاهری؟ شاید قصه‌ی سیندرلا و شاهزاده جذاب، نه داستانی رمانتیک، بلکه بازتابی از امیال زیستی ساده‌ای باشد که انسان‌ها را به سمت تولیدمثل سوق می‌دهد. ما دوست داریم باور کنیم عشق چیزی فراتر از غرایز حیوانی است؛ که معشوق را به خاطر روح و قلبش می‌خواهیم، نه به خاطر تداوم نسل. اما روان‌شناسی تکاملی روایت دیگری دارد.

طبق این دیدگاه، عشق نه یک راز شاعرانه، بلکه ابزاری تکاملی است. این احساس قدرتمند در ما شکل گرفته تا جفتی را جذب کنیم، کنار او بمانیم و از فرزندان مراقبت کنیم؛ چراکه هدف نهایی، بقای ژن‌هاست. در واقع، آن هیجان عاشقانه‌ای که تجربه می‌کنیم، برای طبیعت یک راهکار هوشمندانه است تا مطمئن شود نسل بشر ادامه پیدا می‌کند.

دیوید باس، یکی از پیشگامان روان‌شناسی تکاملی، در کتاب مشهورش روان‌شناسی تکاملی توضیح می‌دهد که انسان‌ها در طول تاریخ بر اساس استراتژی‌های انتخاب جفت تکامل یافته‌اند. برای مثال، زنان اغلب به دنبال نشانه‌هایی از توانایی حمایت و امنیت در شریک زندگی هستند، چون این ویژگی‌ها شانس بقا و رشد فرزندان را بیشتر می‌کند. در مقابل، مردان معمولاً به نشانه‌های باروری و سلامتی (مثل جوانی یا جذابیت ظاهری) حساس‌ترند، چون این معیارها احتمال موفقیت تولیدمثل را افزایش می‌دهد.

به زبان ساده، عشق از نگاه فرگشت یک "فریب شیرین" است: احساسی عمیق که ما را به سمت دیگری می‌کشاند، در کنار او نگه می‌دارد و انرژی وفاداری و مراقبت را در ما بیدار می‌کندهمه برای اینکه ژن‌های‌مان فرصت بیشتری برای بقا داشته باشند.

ما مرحله به مرحله عاشق میشویم یا به یک باره؟ روانشناسی چه میگوید؟

مراحل عشق در روان‌شناسی به‌صورت خطی و یک‌دست پیش نمی‌رود، اما پژوهش‌ها نشان داده‌اند که معمولاً الگوهای مشترکی در تجربه‌ی افراد وجود دارد. شاید شما هم آن حس غیرقابل مقاومت را تجربه کرده باشید؛ جایی که ناگهان به فردی جذب می‌شوید و باور می‌کنید خاص‌ترین انسان دنیا را یافته‌اید. اما اگر چند سال جلوتر برویم، برای بیشتر زوج‌ها آن هیجان اولیه کمرنگ‌تر می‌شود (به‌جز معدود خوش‌شانس‌ها). جای آن را چیزی عمیق‌تر می‌گیرد: صمیمیت، آرامش و احساسی پرورش‌دهنده که شما را در سطح جسم، ذهن و روح به هم پیوند می‌دهد. در این مرحله، آرزوها و رویاهایتان را شریک می‌شوید و برای ساختن آینده‌ای مشترک تلاش می‌کنید.

علم نشان می‌دهد این تغییرات بی‌دلیل نیستند. در هر مرحله‌ی عشق، مغز ما ترکیب متفاوتی از انتقال‌دهنده‌های عصبی و هورمون‌ها را آزاد می‌کند. پروفسور هلن فیشر، انسان‌شناس شناخته‌شده، معتقد است که عاشق شدن سه مرحله‌ی اصلی دارد: "شهوت، جاذبه و دلبستگی"

بریم سراغ هر مرحله و آگاه بشیم که در چه مرحله ای هستیم یا چه مراحلی برامون طی میشه....

1. شهوت

   شهوت بیشتر جنبه‌ی زیستی دارد. در این مرحله، نیروی هورمون‌ها مثل تستوسترون در مردان و استروژن در زنان ما را از نظر جسمی به دیگری جذب می‌کند. این میل بخشی از سازوکار طبیعی بقا و تولیدمثل است، اما باید توجه داشت که شهوت به‌خودی‌خود عشق نیست. میل جسمانی می‌تواند جرقه‌ای برای ارتباط باشد، اما هنوز از جنس پیوند عاطفی عمیق نیست.

2. جاذبه

   مرحله‌ی دوم همان جایی است که بسیاری از ما آن را به‌عنوان "عاشق شدن" می‌شناسیم. قلب تندتر می‌زند، خواب و خوراک کم می‌شود و ذهن مدام مشغول خیال‌پردازی درباره‌ی معشوق است.(همون زمانایی که شب تا صب با عکسش زندگی میکنی) در این مرحله سه ماده‌ی کلیدی وارد عمل می‌شوند:

v دوپامین: مغز را غرق لذت و انگیزه می‌کند، طوری که معشوق برایمان خاص و بی‌همتا به نظر می‌رسد.

v نوراپی‌نفرین: مسئول انرژی بالا، هیجان و همان "تپش قلب"‌های معروف است.

v سروتونین: به نظر می‌رسد در این مرحله کاهش پیدا می‌کند، که شاید دلیل وسواس فکری و غرق شدن در فکر معشوق باشد.

دانشمندان حتی نشان داده‌اند که فعالیت مغز یک فرد عاشق شباهت زیادی به فعالیت مغز کسی دارد که کوکائین مصرف کرده است.(یه سوال،به نظرتون کوکائین بزنیم تا عاشقارو درک کنیم؟ یا عاشق بشیم حال اونایی که کوک میزنن رو درک کنیم؟) به همین دلیل است که عشق می‌تواند حالتی اعتیادگونه پیدا کند؛ پر از انرژی، سرخوشی و وسواس فکری.

3. دلبستگی

   مرحله‌ی سوم، دلبستگی است. این‌جا عشق از سطح هیجان صرف عبور می‌کند و تبدیل به پیوندی عمیق‌تر و پایدارتر می‌شود. هورمون‌هایی مثل اکسی‌توسین و وازوپرسین در این مرحله نقش اصلی را دارند؛ همان هورمون‌هایی که حس آرامش، امنیت و صمیمیت را تقویت می‌کنند. این همان جایی است که رابطه ریشه می‌دواند و تبدیل به خانه‌ای امن برای هر دو نفر می‌شود.

نکته مهم: دلبستگی مستلزم این است که بخواهید تعهد پایدارتری نسبت به فرد مورد علاقه خود داشته باشید. این نقطه‌ای است که در آن ممکن است با هم زندگی کنید، ازدواج کنید و یا بچه‌دار شوید. پس از حدود چهار سال رابطه، دوپامین کاهش می‌یابد و جذابیت کاهش می‌یابد. اگر همه چیز خوب پیش برود، با هورمون‌های اکسی توسین (در هنگام ارگاسم، زایمان و شیردهی) و وازوپرسین جایگزین می‌شود، که میل به پیوند را در شما ایجاد می‌کند.

سخن پایانی

در این مقاله تلاش کردیم عشق را از زاویه‌های گوناگون ببینیم؛ مثل عینک‌هایی که هرکدام تصویری تازه از یک حقیقت پیچیده به ما نشان می‌دهند. از تعریف عشق و گونه‌های مختلف آن گفتیم و سراغ دیدگاه‌های علمی و روان‌شناختی رفتیم تا این پدیده شگفت‌انگیز را کمی روشن‌تر درک کنیم. بی‌تردید عشق یکی از یگانه‌ترین تجربه‌های انسانی است؛ تجربه‌ای که برای هر فرد رنگ و طعم خاص خود را دارد. آگاهی از آنچه در ذهن و بدن ما هنگام عاشق شدن می‌گذرد، می‌تواند چراغی باشد برای اینکه عاقلانه‌تر انتخاب کنیم، عمیق‌تر بفهمیم و بیشتر لذت ببریم. البته این مسیر پایان ندارد؛ این نوشته فقط آغازی است برای نگاهی دقیق‌تر و آگاهانه‌تر به عشقی که زندگی ما را معنا می‌بخشد.

خیانت اعتماد زوج‌درمانی توسعه فردی روابط عاطفی خودشناسی